. در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست . می نشینی روبرویم ، خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست . باز میخندی و میپرسی : که حالت بهتر است؟! باز میخندم ، که خیلی ، گرچه ، میدانی که نیست . شعر می خوانم برایت ، واژه ها گل می کنند!!! یاس و مریم میگذارم ، توی گلدانی که نیست . چشم میدوزم به چشمت ، می شود آیا کمی دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست..؟! . وقت رفتن می شود ، با بغض می گویم : نرو پشت پایت اشک می ریزم ، روی ایوانی که نیست… . می روی و خانه ، لبریز از نبودت می شود… باز تنها می شوم ، با یاد مهمانی که نیست...! . بعد تو این کار هر روز من است!!! باور این که نباشی ، کار آسانی که نیست